نقد چيست ؟ ومنتقد کيست ؟
تصميم تصميم

نقد چيست ؟ ومنتقد کيست ؟

 

نه هر كه چهره برافروخت دلبري داند
نه هر كه آينه سا زد سكندري داند
 نه هر كه طرف كله كج نهاد و تند نشست
كلاه‌ داري و آيين سروري داند
 هزار نكته باريك‌ تر ز مو اينجاست
نه هر كه سر بترا شد قلندري دا ند .
( نا نک)

 

(انتقاد از ديگران خوب است، به شرطي كه ما شكممان را از اين راه سير نكنيم. در غير اين صورت دعاي شب و روز ما اين مي‌شود: خداوندا! ديگران بلغزند تا ما گرسنه نمانيم.)

آيا اخلاق قابل تغيير است؟

(هنر خوابي است كه هنرمند مي‌بيند و هرکس به ا ندا زه اخلا قش آن را تعبير مي‌كنند! )

سرنوشت علم اخلاق و تمام بحثهاى اخلاقى و تربيتى به اين مساله بستگى دارد، زيرا اگر اخلاق قابل تغيير نباشد نه تنها علم اخلاق بيهوده خواهد بود، بلكه تمام برنامه‏هاى تربيتى لغو خواهد شد; تعزيرات و تمام مجازاتهاى بازدارنده نيز بى‏معنى خواهد بود.  بنابراين، وجود آنهمه برنامه‏هاى اخلاقى و تربيتى در تعاليم انبياء و كتب آسمانى و نيز وجود برنامه‏هاى تربيتى در تمام جهان بشريت، و همچنين مجازاتهاى بازدارنده در همه مكاتب جزائى، بهترين دليل بر اين است كه قابليت تغيير اخلاق، و روشهاى اخلاقى، از سوى همه عقلاى جهان پذيرفته شده است. اما با اين همه، عجيب است كه فلاسفه و علماى اخلاق بحثهاى فراوانى درباره اين كه «آيا اخلاق قابل تغيير است‏يا نه؟» مطرح كرده‏اند! بعضى مى‏گويند: اخلاق قابل تغيير نيست! و آنها كه بدگوهرند و طينتى ناپاك دارند عوض نمى‏شوند، و به فرض كه تغيير يابند، سطحى و ناپايدار است و بزودى به حال اول باز مى‏گردند!  آنها براى خود دلائلى دارند از جمله اين كه ساختمان جسم و جان رابطه نزديكى با اخلاق دارد، و در واقع اخلاق هر كس تابع چگونگى آفرينش روح و جسم اوست، و چون روح و جسم آدمى عوض نمى‏شود، اخلاق او نيز قابل تغيير نيست. جمعى از شعرا كه پيرو اين طرز تفكر بوده‏اند نيز در اشعار خود بطور گسترده به اين مطلب اشاره كرده‏اند.  نمونه‏اى از اشعار شعراى معروف را در اين زمينه در ذيل مى‏خوانيد: 

پرتو نيكان نگيرد هر كه بنيادش بد است

 تربيت نااهل را چون گردكان بر گنبد است

شمشير نيك زآهن بد چون كند كس؟

 ناكس به تربيت نشود اى حكيم كس!

باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست

 در باغ لاله رويد و در شوره ‏زار خس!

برسيه دل چه سود خواندن وعظ

 نرود ميخ آهنين در سنگ

آهنى را كه موريانه بخورد

نتوان برد از آن به صيقل زنگ!

چون بود اصل گوهرى قابل تربيت را در او اثر باشد

 هيچ صيقل نكو نداند كرد آهنى را كه بدگهر باشد.

(كاش مي‌توانستيم براي د لهاي تاريك، از آفتاب انشعاب بگيريم!)

 دليل ديگرى كه براى اين امر ذكر كرده‏اند اين است كه دگرگون شدن اخلاق به واسطه عوامل خارجى، از قبيل تاديب و نصيحت و اندرز است، و هنگامى كه اين عوامل زايل گردد، انسان به اخلاق اصلى خود باز خواهد گشت، درست مانند سردى آب كه به وسيله عوامل حرارت‏زا از بين مى‏رود و هنگامى كه آن عوامل از بين برود، حرارت را پس داده، به حال اول باز مى‏گردد!  ارتباط اخلاق با ساختمان روح و جسم انسان قابل انكار نيست، ولى اين ارتباط به اصطلاح در حد «مقتضى‏» است نه «علت تامه‏»، يعنى مى‏تواند زمينه‏ساز باشد نه اين كه الزاما و اجبارا تاثير قطعى بگذارد، همان‏گونه كه بسيارى از افرادى كه از پدران و مادران مبتلا به پاره‏اى از بيماريها متولد مى‏شوند زمينه آلودگى به آن بيماريها را دارند، ولى با اين حال مى‏توان با پيشگيريهاى مخصوص جلو تاثير عامل وراثت را گرفت.  افراد ضعيف البنيه از نظر جسمانى با استفاده از بهداشت و ورزش، افراد نيرومندى مى‏شوند و بعكس، افراد قوى بر اثر ترك اين دو، ضعيف و ناتوان خواهند شد. افزون‏براين، روح و جسم انسان نيز قابل‏تغيير است تاچه رسدبه‏اخلاق زاييده‏ازآن!  مى‏دانيم تمام «حيوانات اهلى امروز» يك روز در زمره حيوانات وحشى بودند، انسان آنها را گرفت و رام كرد، و به صورت حيوانات اهلى در آورد; بسيارى از گياهان و درختان ميوه نيز چنين بوده‏اند. جايى كه با تربيت‏بتوان خلق و خوى يك حيوان و ويژگيهاى يك گياه يا درخت را تغيير داد چگونه نمى‏توان اخلاق انسان را به فرض كه اخلاق ذاتى باشد تغيير داد؟  هم اكنون نيز بسيارى از حيوانات را براى كارهايى كه بر خلاف طبيعت آنها است تربيت مى‏كنند و آنها اين كارها را بخوبى انجام مى‏دهند. از آنچه در بالا گفته شد پاسخ استدلال ديگر آنان نيز روشن مى‏شود زيرا گاه عوامل بيرونى آنقدر تاثير قوى دارد كه ويژگيهاى ذاتى را بكلى دگرگون مى‏سازد، و حتا ويژگيهاى جديد به وراثت‏به نسلهاى آينده نيز مى‏رسد همان‏گونه كه در حيوانات اهلى مثال زده شد. تاريخ، انسانهاى بسيارى را نشان مى‏دهد كه بر اثر تربيت‏بكلى خلق و خوى خود را تغيير دادند، و به اصطلاح يكصد و هشتاد درجه چرخش كردند، افرادى كه يك روز مثلا در صف دزدان قهار جاى داشتند به زاهدان و عابدان مشهورى مبدل گشتند. توجه به طرز به وجود آمدن يك ملكه اخلاقى به ما اين قدرت را مى‏دهد كه راه از ميان بردن آن را نيز پيدا كنيم; مساله چنين است كه هر عمل خوب يا بد اثر موافق خود را در روح انسان باقى مى‏گذارد، و روح را تدريجا به سوى خود جلب مى‏كند، تكرار اين عمل آن اثر را بيشتر و قويتر مى‏سازد، و كم كم كيفيتى به نام «عادت‏» حاصل مى‏شود، و هر گاه عادت استمرار يابد به صورت «ملكه‏» در مى‏آيد. بنابراين، همان‏گونه كه عادات و ملكات اخلاقى زشت در سايه تكرار عمل تشكيل مى‏گردد، از همين طريق قابل زوال است; البته، اثر تلقين، تفكر، تعليمات صحيح و محيط سالم در فراهم كردن زمينه‏هاى روحى براى پذيرش و تشكيل ملكات خوب را نمى‏توان ناديده گرفت.

تعريف ا زانسان

( بهتر است بعضي هابه جاي دشنام داد ن ، با وجدان خويش خلوت كنند.)

انسان، خواهان موفقيت است. از آ ن‌ جا كه موفقيت فرد در زندگي شخصي، شغلي و اجتماعي با الگوهاي رفتار ارتباطي وي وابسته است، تصحيح اين الگوها نيز نقش اساسي در كسب موفقيت دا رد. موفقيت در پرتو ارتباط درست و آسان انسان با خود و ديگران كسب مي‌شود؛ زيرا انسان به‌طور دائم در تعامل با خود و ديگران است. انسان موجودي اجتماعي است و امروزه با توسعه شگفت‌انگيز جوامع، انسان‌ها در تعامل با انبوهي از سازمان‌هاي گوناگون قرار دارند و اين امر ارتباط انسان‌ها را با يكديگر و با سازمان‌ها و ارتباط متقابل سازمان‌ها را باهم به شكل قابل توجهي پيچيده كرده است. به‌‌رغم اين پيچيدگي‌ها، همه خواهان ارتباط آسان و درست با يكديگرند؛ زيرا آسايش و ‌آرامش را در پرتو آن مي‌يابند. اين ارتباط درست و آسان چگونه پديد مي‌آيد؟ ارتباطي درست و آ سان خواهد بود كه موجه و برخوردار از دليل منطقي باشد. منطقي فكركردن و اخلاقي عمل نمودن كليد سعادت و آسايش انسان‌ها است. صرف‌نظر از نتيجه رفتار ـــ كه ممكن است به ظاهر ناخوشايند باشد و مسلماً در دراز‌مدت صحت، صلاح و خوشايندي خود را نشان خواهد داد ـــ همين‌كه عملي مستدل، موجه و اخلاقي باشد، آ‎سايش خاطر و راحتي وجدان را درپي دارد. ترويج الگوهاي ارتباطي درست و اصول اخلاقي، نياز مبرم جوامع امروزي است. كيست كه در ارتباط با خود و با خانواده و افراد جامعه خواهان حفظ حرمت و آزادي نباشد و مگرنه اين است كه رفتار اخلاقي است كه حافظ حرمت و آزادي معقول انسان‌ها است و مگرنه اين است كه اگر بنا به ضرورت‌هاي فردي و اجتماعي به فرد يا سازمان و اداره‌اي مراجعه ‌كنيم، مهم‌تر از گرفتن پاسخ مثبت براي خواسته و نيازمان، خواهان پاسخ محترمانه هستيم؟ تيرگي خاطر ناشي از بي‌‌حرمتي را حتي با گرفتن پاسخ مثبت نمي‌توان زدود، چه رسد به اين‌كه پاسخ، منفي هم باشد و شيريني حفظ حرمت را ـــ هرچند پاسخ منفي باشد ـــ نمي‌توان پوشاند.

نقد چگونه صورت مي گيرد ؟

( تشويق يك منتقد بي‌استعداد مثل هورا كشيدن براي يك گنگ وکر است. )

 


ضعفهای گوناگونی که ما را در بر گرفته اند با گذشت زمان احساس مان را به آرامی کم رنگ می کنند به طوری که به راحتی می توانيم بزرگترين اهانتها را به عزیزترین نزدیکانمان و حتا پدر و مادرمان روا بداريم ؛ چه رسد به ديگران . از چنين فردی که احساسات پاک و زيبای خودرا در پوششی سخت پنهان ساخته است چگونه ميتوان انتظار داشت که انسانی تر بيانديشد.احساس ما مانند گوهر گرانبهايی است که با از دست دادن آن ؛ خودمان را از مظاهر انسانیت تهی کرده ايم. کالبدی خوش چهره و پوشالی که انسان می نمايد و لی نيست . وقتی که عقل سالم با احساسی زيبا پيوند ميخورد چه صحنه های بدیعی از زند گی که نميسازد. کافی است به تاريخ بشريت نيم نگاهی بياندازيم تا متوجه شويم تمامی خوبان تاريخ  انسانهايی سراسر احساس بودند ودر واقع همين ا حساسات پاک نام نيکی از آنان بر جا گذاشته است ؛ در عوض بدهای عالم در نقطه مقابل . پر واضح است که سرشار از احساس بودن با احساساتی بودن که خود يک نوع نقصان است  کاملافرق دا رد ونبايستی اشتباه شود. انسانيت محتاج انساني تر فکر کردن و انسانی تر عمل کردن است. بسياری از منافعی که انسان در پيش رو دارد در تضاد با منافع ساير ين است ما ؛ منافع نابجا را که موجب زيان نابجا می شود ؛ منافع نا صواب می ناميم .هر چند انسانی ترين راه اين است که انسانها به دنبال منافع نا صواب نباشند تا موجب زيان نا بجای ديگران نگردند ؛اما تز انسانی تر شيوه ای ديگر را بر می گزيند؛آن شيوه کدام است؟اگر اعمال و رفتار آ د می در طول زندگانيش را مورد کنکاش قرار دهيم ؛ به اين نکته پی خواهيم برد که بسياری از اعمال و رفتار آ د می می توا نست انسانی تر انجام پذیرد بدون آن که به منافع او لطمه ای وارد شود هر چند این منافع در تعریف ناصوا ب بگنجد .و این بنیان تز انسانی تر است که در هر موقعیتی می توان رفتار را انسانی تر انجام دا د .بی شک اگر هنگام انجام هر عملی به اصالت انسانی بیاندیشیم می توانیم رفتارمان را انسانی تر انجام دهیم .اگر انسان در فرایند اند یشه و رفتا ر ؛انسانی بودن را مورد توجه قرار دهد تکرار مکرر اين توجهات می تواند به مرور او را از منافع نا صواب دور کند .بی تردید در نهایت پرهیز از منافع ناصواب می تواند به مراتب منافع سالم بیشتری را برای همه فراهم نماید .به خود و دیگران انسانی تر بودن را گوشزد نماییم و در راه ترویج آن بکوشیم.انسانی تر بیاندیشیم و انسانی تر عمل نماییم. تز انسانی تر انتظار فرشته شدن انسان را ندارد بلکه از او یک چیز می خواهد که:در هر شرایطی که هستی ؛ در هر وضعیت فکری اقتصادی جسمی و....که هستی فقط کمی انسانی تر بیاندیش و انسانی تر عمل کن و به انسان امروز این نکته را یاد آور شویم که ا حساس و عاطفه هم از دارا ییهای انسان است.  شخصي مى گويد " همه چيز را ذهن مى سا زد" و نظر ديگرى بر اين عقيده استوار است كه "همه چيز در ذات خود آن همه چيز است " . اين دو تناقض بارز ذهن را بر آن مى دارد تا به دنبال دلالت هايى بود كه شايد بتوان راهى منطقى و قابل درك بين اين چالش عظيم ايجاد كرد . (  تخيل ) يكى از آن عواملى ست كه در فرايند خود واقعيت هاى تلويحى را در متا فيزيك حضورپديدارمی سازد . ( كله ريچ) مى گويد : تخيل قوه ى خلاق بشراست انرژى زيست و عامل كل ادراكات است . اگر اين گفته را بها دهيم اين طور مى توانيم بگوييم كه تمام تحولات با مايه ى تخيل ماست مى شوند و فرايند حركت اشياء از دريچه ى انتزاعى تخيل به روند خود مى پردازد وعبور مى كند . در اين صورت سوال اساسى آن خواهد بود كه وا قعيت خود اشياء درکدام پارامتر حقيقى زيست است ؟ . اگر اين جمله ى " من فكر مى كنم پس هستم را دراين بحث بگنجانيم   براستى اين " هست"  كه نماينده ى كل ذات منطقى بشراست را بايد در كجاى اين انرژى مجازى جاى دهيم و تعريف كنيم ؟ اگر هست را به مثابه ى حقيقت ذات بپندا ريم  تخيل را در كدام عامل حقيقى بايد تر سيم كرد و تعريف داد ؟ اما اگر تخيل صرف يك عامل انتزاعى ست پس جايگاه اصلى آن يعنى عامل كل ادرا كات بشرى كه خود شامل تحول وحركت است در كجا خواهد بود؟  . واقعا اگر آن گونه با ور داشته باشيم كه تخيل چيزى نيست جز مشاهدات ذهنى    پس بايد به آنچه که روند منطقى ذهن باشد شك كنيم و مدام اين دغدغه را با خود حمل كنيم كه ساده ترين رفتار هاى روز مره مان هميشه در تعديل واقعيت و رويا قرار گیرد و اين تعديل  عظيم هموا ره مانع از ساده ترين   تصميم گيری ها يمان گردد.( حتا تصمیم برای پلک زدن یا نفس کشیدن ) اما اگر ذهن خود را آزار ندهيم و به تعريف گذشته گان  درمورد تخيل ؛ به اين معنا كه آن ها تخيل را در استعاره؛ مجاز؛ تشبيه ويا تصوير هاى دست نيافتنى ذهنى تصور مى كردند قانع باشيم  به راستى به اين عامل عظيم خيانت نكر ده ايم وقدرت بى كران تخيل را كوچك نشمرده ايم ؟ . افراد جاهل و بي خبر كه بنا به دلايلي از آگاهي بي نصيب مانده و عمر خود را به جهل و بي خبري گذرانده اند، کسان بي اراده عادت هستند و گوسفند وار از راهي مي روند كه از آغاز رفته باشد. اين راه چه هموار و چه مستقيم باشد يا نباشد، بنا به عادت. نقد حرفه ای هموا ره در رشد و توسعه آنچه که نقد می شود موثر بوده و هست. ما همواره از نبود نقد رنج برده ایم. شاید نقد با گزارش دادن متفاوت باشد، فقط تعریف و تمجید و یا بدگویی نداشته با شد. نقد خوب مطمئنا خالی از تعصب و جانبداری است. نقد ادبي دا نش كاربردي شناسايي, تجزيه و تحليل, سنجش و ارزيابي آفريده هاي ادبي است. اين دانش امكان تفسير , تحليل و تاًويل يك تاً ليف ادبي را فراهم مي آورد, و ابزار مناسبي است براي باز كردن گره هاي كور يك متن ادبي, توضيح و تشريح پيچيدگي هاي آن , آشكار ساختن جنبه هاي پوشيده و پنهان آن, و پرتو ا فكندن بر تاريكناهاي آن. علاوه بر اين ها, نقد ادبي روشي است براي سنجش ارزش و مقام يك اثر ادبي, و تشخيص و تميز عيب ها و حسن ها, قوت ها و ضعف ها, و زشتي ها و زيبايي هاي آفريده هاي ادبي و شناسايي سرچشمه هاي اين ارزش هاي مثبت و منفي.هم چنين نقد ادبي قوانين,موازين و دلايل مقبوليت و مطروديت آثار ادبي را مورد مطالعه قرار مي دهد, حقيقت هنري را در يك اثر ادبي مي شناسد و مي شناسا ند, ارزش هاي نهفته و نامكشوف آن را كشف و آشكار مي سازد, و سره را از ناسره , و قوي را از ضعيف در آثار ادبي جدا مي سازد و تفكيك مي كند .نقد ادبي پل ارتباطي و حلقه ي واسطه بين اثر ادبي و خواننده يا شنونده ي آن است و مي كوشد تا با پرتو افكندن بر تاريكي هاي اثر و روشن ساختن سايه هاي محو آن, لطافت ها, ظرافت ها, زيبايي ها, هنر نمايي ها, جنبه هاي بديع و اصيل يك آفريده ي ادبي و ريزه كاري ها و صنعت گري هاي آن را كه ممكن است مخاطب به آن توجه و التفات لازم را نداشته باشد و در مطالعه ي اثر از آن ها غافل و بي نصيب بماند, بر او روشن و آشكار گرداند نقد ادبي بر اساس اين كه از كدام زاويه ديد به اثر ادبي نگاه و بر مبناي چه موازيني آن را تحليل و ارزيابي مي كند به انواع گوناگوني بخش بندي مي شود. نقد معنا شناسانه نقدي است كه در آن معيار و مبناي نقد, محتواي مفهومي و مضمون اثر ادبي است. در اين شيوه نقد, انديشه ها و عقايد مطرح شده در آفريده ي ادبي, معاني و مفاهيم ارائه شده در متن و رابطه ي فكري و بينشي آفريننده ي اثر با آن, به عنوان اصلي ترين شاخص و ملاك ارزيابي , مورد توجه و بررسي قرار مي گيرد, و ساير عوامل تشكيل دهنده ي اثرـ مانند زبان, بيان, نماد ها, تصوير سازي ـ به عنوان عوامل فرعي , حاشيه اي و مكمل, طرف توجه هستند.  نقد زبان شناسانه نقدي است كه معيار و مبناي ارزيابي متون ادبي را در درجه نخست زبان و سپس بيان قرار مي دهد و بر اساس معيار هاي زبان شناسانه اثر را ارزيابي و نقد مي كند و ساير عامل ها, هم چون معنا و مضمون و نماد را فرع بر زبان مي گيرد و در ارتباط با آن مورد توجه قرار مي دهد. ويژگي هاي زباني تاًليف , انواع زبان ها و بيان هاي به كار رفته در اثر, رابطه ي اين زبان ها با هم, رابطه ي اين زبان ها با روحيات و مختصات رواني موًلف, تاًثير پذيري زباني موًلف از ديگر موًلفان و ساير آثار ادبي, جهاني بودن يا منطقه اي و بومي بودن زبان,ارتباط زباني اثر با زبان عاميانه, زبان گفتاري و نوشتاري از مهم ترين مسائلي هستند كه اين گونه نقد به آن مي پردازد .نقد نمادشناسانه نقدي است كه در آن معيار و مبناي نقد, ارزش ها و ويژگي هاي نمادين اثر و ارتباط لايه هاي نمادين با لايه هاي معنايي آن است, اين نقد بر مبناي پردازش مجازها و استعاره ها در اثر ادبي و سطح تاًويل پذيري آن, و تفسير و تاًويل عناصر نمادين اثر, به ارزيابي و داوري ارزش هاي يك آفريده ي ادبي مي پردازد . نقد ادبي با ساير دانشها و گستره هاي شناخت نيز در ارتباط تنگاتنگ است و از دستاوردهاي اين دانشها و معاريف در ارزيابي و سنجش خويش بهره برداري مي كند. از اين ديدگاه نقد ادبي مي تواند داراي يكي از گرايش هاي زير باشد:نقد جامعه شناسانه ـ نقد روان شناسانه ـ نقد معرفت شناسانه ـ نقد زيبايي شناسانه ـ نقد تاريخي ـ نقد اخلاقي .معيار و مبناي نقد جامعه شناسانه مصاديق و مضامين اجتماعي اثر ادبي و روابط متقابل اثر با جامعه و تاًثير گذاري اين دو بر هم است .نقد روان شناسانه به سرچشمه هاي رواني اثر ادبي و تاًثير پذيري آن از ويژگي هاي رواني فردي و اجتماعي خالق اثر و محيطش مي پردازد .معيار و مبناي نقد معرفت شناسانه محتواي شناختي و آگاهي هاي گوناگوني است كه در اثر ادبي نهفته است و به مخاطب آن منتقل مي شود.نقد زيبايي شناسانه بيشتر به ويژگي هاي استه تيكي اثر ادبي و ظرايف و لطايف و دقايق و بدايع هنري و مبتكرانه ي اثر ادبي مي پردازد.نقد هاي تاريخي و اخلاقي نيز تاًليف ادبي را از ديدگاه خاص خود و به عنوان موضوعي تاريخي يا اخلاقي مورد توجه قرار مي دهند.  نقد ادبي بايد بي طرفانه, منصفانه, عيني , خالي از شائبه ي غرض ورزي و جانبداري باشد. با اين حال ناقد بايد بكوشد تا آنجا كه ممكن است با اثر ادبي عيني و به دور از پيش داوري , جانبداري و غرض ورزي روبرو شود و نقدش تا حد امكان منصفانه و بي طرفانه باشد ،بخاطرروشن شدن مطلب کمي نيزدرمورد فرهنگ وانسانهاي فرهنگي وصاحب اختيارمکثي داريم  فرهنگ مجموعه آداب و سنن یک مردمی را می‌گویند. در عمده تعاریف دیگر نیز به هر حال می بینیم که هر آنچه را که از گذشته به ما رسیده را بخشی از فرهنگ قلمداد می‌کنند. مشکلی که این مجموعه از دیدگاه‌ها با فرهنگ دارند آن است که، "فرهنگ" را چیزی در "گذشته" می‌دانند و بر همین اساس ملت‌هایی که تاریخی کهن دارند و طبیعتاً به میزان بیشتری از اینگونه آداب و سنن برخوردارند را ملل با فرهنگ و در نتیجه ملت‌های نه چندان کهن را ملل کم‌فرهنگ معرفی می‌کنند. این دیدگاه، از آنجایی که نگاهش به گذشته است، ازین گذشته و تاریخش "هویت" می‌گیرد و میخواهد خود را بر اساس آن، تعریف کند. هر آن کسی که چون و چرا یی بر این گذشته و آن فرهنگ داشته باشد، نافی هویتِ ملی تلقی ميشود. مشکل دیگری که در این چنین جوا معی وجود دا رد، پیدا یی "تقدس" برای حفظ هر آنچه که در گذشته‌ها ساخته شده است می‌باشد. این موضوع، اعترافی غیرمستقیم بر این نکته است که چنین جوامعی، خود را از آفرینش‌های جدیدی، حتا در قیاس با گذشتگانشان ناتوان می‌بینند. «‌هر آنچه را که از گذشته رسیده به هر نحوی که شده باید نگهداشت ساختن جایگزینی برای آن ناممکن است» این است شعار ایشان.از چنین نگرشی‌ست که، موضوعاتی همچون: اختلافات فرهنگی، تهاجم فرهنگی، سیطره فرهنگی، جنگ فرهنگ‌ها و ... زاده می‌شود، زیرا این نگرش در هر عرصه‌ای، آن را می‌پسندد که بار گذشته‌ها را بر روی دوش "اکنون" بیاندازد: «جوامع گذشته بهتر بودند. روزگاران گذشته بهتر بوده است. آدمیان گذشته، انسان‌تر بوده‌اند. هر "چیزی" خوبش در گذشته بوده است، پس چرا تلاش نکنیم که به گذشته بازگردیم؟» اینانند آن مردگانی‌اند که باید گذاشت تا مردگان را بردارند، تابوت‌کشانِ گذشته و تاریخ.اما اگر بخواهیم از واقعیت موجود کنونی حرکت کنیم، در جهان کنونی، اروپای غربی و سرزمین‌های اسکاندیناوی را باید، سرزمین‌های فرهنگ نامید و نه افغانستان و هند و چین و مصر را. آنچه را که گروه ا ول در زمان کنونی دارند چیزی به مراتب برتر و انسانی‌تر از آن چیزی‌ست که گروه دوم در اوج رونق و شکوفایی‌شان داشته‌اند. امروزه مهمترین مختصه فرهنگ، اجتماعی شدن آن است. دیگر سخن از معدودی سازندگان فرهنگ در میانه نیست. در یک جامعه فرهنگی، فاصله نخبگان و شهروندان معمولی از لحاظ رفتار اجتماعی، کم و کمتر می‌شود و هیچ شباهتی به آن جامعه پیشامدرن ندا رد که معدودی فرهنگ‌ مدار بودند و دیگران، خیل عظیمی نیمه وحشی.فرهنگ در معنای امروزین آن، برگرفتنِ عن
October 31st, 2005



  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان